هفته نامه آسمان در شماره جدید خود در بخش خبرنگار خصوصی اخباری را به نقل از یک مسئولین منتشر کرده است.
به گزارش سراج24 ، اگر چه نام این مسئول اعلام نشده اما از نشانه ها و پست های او می توان حدس زد که کیست. به نظر می رسد وی محمد فروزنده رییس بنیاد مستضعفان باشد.
سراج24 برای تنویر افکار عمومی این گزارش را بازنشر می کند.نویسنده این گزارش در هفته نامه آسمان اکبر منتجبی از روزنامه اصلاح طلب تیم محمد قوچانی و خبرنگار ویژه رییس جمهور است.
در بازگشت از سفر، از فرودگاه آبادان به تهران آمدم. کنارم کسی نشسته بود که مدیر یکی از سازمانهای بنیادی مهم ایران بود. خودم را به او معرفی کردم. در جریان سفر نیز دیدم که مرتب همراه رئیسجمهور در اغلب جلساتی که برگزار میشد، حضور داشت.
همیشه علاقهمند مصاحبه با او درباره مجموعه زیرنظرش بودم. اما او اهل مصاحبه نیست. در هواپیما نیز وقتی خودم را به او معرفی کردم،گفت مصاحبه نمیکنم و میخواهم در طول مسیر بخوابم.اما او نخوابید. اگرچه مصاحبه نیز نکرد. با هم درباره حواشی سیاست، حسن روحانی، پرونده هستهای، روابط ایران و آمریکا و پرونده حصر و ... صحبت کردیم.
ابتدا از او پرسیدم چرا به دولت نرفت و چرا هیچ سمتی قبول نکرد اما اکنون پا به پای حسن روحانی در سفر خوزستان او را همراهی میکند؟
گفت: حدود 30 سال است که با روحانی «رفیق» هستم. پس از انتخابات ریاستجمهوری نیز چندین و چند بار به من پیشنهاد داد که پستی را بپذیرم اما گفتم من سیاسی نیستم و حوصلهای نیز ندارم. دبیری شورای عالی امنیت ملی و چند تا از وزارتخانهها را پیشنهاد داد. گفتم نمیپذیرم اما این دلیل بر آن نیست که به او کمک نکنم. الان نیز در این سفر خوزستان چون خودم اهل جنوب هستم، او را همراهی کردم و نکاتی را که لازم بود، به او گفتم.
او تعریف کرد که ریاستجمهوری در ایران 5ساله است. نه چهارساله و نه 8 ساله. گفت: این را به احمدینژاد هم گفتم. به آقای خاتمی نیز گفتهام. دیدید که احمدینژاد در دوره دوم، فقط یک سال رئیسجمهور بود. از سال دوم دوره دوم دیگر رئیسجمهور نبود. قهر کرد و مسائل دیگر. الان نیز این را به آقای روحانی گفتهام. من فکر میکنم روحانی هم از آقای خاتمی و هم از احمدینژاد باهوشتر است و سنجیده رفتار میکند.
سخن ما آرامآرام به پرونده هستهای کشیده شد. از او پرسیدم به نظر شما پرونده هستهای بسته میشود؟
در حالی که چشمانش را میمالید، گفت: هستهای؟ تمام شد. همان روزی که توافق ژنو صورت گرفت، همه چیز تمام شد.
گفتم: ولی منتقدان دولت چنین نظری ندارند و برخی تلاش میکنند چوب لای چرخ دولت بگذارند.
گفت: بیفایده است. توافق ژنو، مانند قرارداد 598 است. نظام تصمیم به بستهشدن این پرونده گرفته است. آنچه از الان به بعد اتفاق میافتد، فقط جلسات کاری است. قرارهایی که برای تسهیل کار هستند. دیگر نه آمریکا و نه ایران، قصد کشدادن این ماجرا را ندارند. ایران به دانش هستهای دست یافته و دنبال بمب اتم هم نیست. حالا اگر یک عدهای شلوغکاری میکنند و میخواهند سنگ بیندازند، برای این است که خودشان روی خط باشند. من به چند نفر از آنها نیز پیغام دادهام که شلوغکاری نکنید اما آنها گوش نمیدهند. کار خودشان را میکنند. میخواهند خودشان را زنده نگه دارند. خاطرم هست در مجلس دوم، آیتالله خلخالی رد صلاحیت شده بود. پیش من آمد و با هم صحبت میکردیم. علیه شورای نگهبان و دیگران صحبت میکرد و بعد مصاحبههای تند و تیزی کرد. گفتم شلوغکاری و جنجال نکن. گفت: نون ما توی جنجال است. اگر این کار را نکنیم، کار ما پیش نمیرود. الان نیز برخی از نمایندگان مجلس هستند که شلوغکاری میکنند. در حالی که خودشان نیز میدانند که دیگر همهچیز تمام شده و توافق ژنو شکسته نمیشود. اما نان اینها توی جنجال است.
گفتم: با این حساب، اگر این پرونده بسته شود،آیا روابط ایران و آمریکا نیز به فرجامی میرسد و دو کشور روابط خود را از سر میگیرند؟
گفت: نمیدانم. نمیتوانم در اینباره تاریخ دقیقی بگویم و اینکه اساسا چنین اتفاقی رخ میدهد یا خیر. چون رابطه با آمریکا، امر دیگری دارد. دشمن آمریکا، ایران بود. دشمن ایران نیز آمریکا. کما اینکه روزی با عراق سرجنگ داشتیم و صدام دشمن ما بود و در شعارهای خودمان مرگ و لعن به او میفرستادیم اما بعد از جنگ، روابط دو کشور از سر گرفته شد و الان ایران و عراق روابط تنگاتنگی دارند.
پرسیدم: چه کشوری دشمن ماست؟
گفت: اسرائیل اولین و مهمترین دشمن ایران است. هیچکس در این شکی ندارد. آمریکا نیز مدتهاست نگاه خصمانهاش را از ایران برداشته و دشمن اصلی خود را القاعده و تروریسم جهانی میداند.
مهمانداران مشغول پخش شام بودند. شب از نیمه گذشته بود اما آنها به وظیفه ذاتی خودشان میپرداختند. به ما که رسیدند، او شام نگرفت و من گرفتم ولی نخوردم. چون او صحبت میکرد، من نیز شام خود را نخوردم. چند بار میان صحبت اشاره کرد که غذایم را بخورم.
صحبت را به ماجرای حصر کشاندم. پرسیدم شما چشماندازی برای رفع حصر دارید؟
گفت: مثل رابطه با آمریکاست. نمیتوان درباره آن زمان دقیقی گفت.
پرسیدم: چرا؟
گفت: دولت به دنبال این است که این مشکل را حل کند. حتی پیشنهادهایی نیز داده، اما برخی از افراد هستند که هیزم آتش را روزبهروز بیشتر میکنند. نظام میخواهد این بار را سبک کند و به زمین بگذارد، طبیعتا باید کسانی باشند که این بار با کمک آنها به زمین گذاشته شود. اما افرادی که قصد کمک دارند، تعدادشان خیلی کمتر از کسانی است که قصدشان کاسبی از این موضوع است و هیزم زیر این اجاق میگذارند.
پرسیدم: راه چاره چیست؟
گفت: بالاخره راهی باز میشود. آنچه میتوان بنابر تحلیل گفت این است که افراطیگری و تفکری که سالهای اخیر محلی برای رشد و نمو پیدا کرده، آرامآرام خشک میشود. آنها دیگر نه پایگاهی در جامعه، و نه جایگاهی در نظام دارند. تقریبا همه متفقالقول هستند که نظام ضربات جبرانناپذیری خورده است. افراطیگری چه در چپ و چه در راست، دیگر مجال بروز پیدا نمیکند. آقای موسوی نیز میتوانست در سال 88 از پتانسیل رای 13 میلیونی خود استفاده کند، حزب تشکیل دهد، روزنامه تاسیس کند و نیروهای خود را ساماندهی کند. اما چنین نکرد. همراه او نیز کارت عدهای از افراد که میتوانستند مدیران آتی جمهوری اسلامی باشند، سوخت. دیدید که دولت برای تشکیل خود، برای پیداکردن وزیر، تا حدی دچار مشکل بود. هنوز برخی از مدیران دولت گذشته در وزارتخانهها مشغول به کار هستند. علت آن علاقه به این افراد نیست، بلکه نیروی خبره و کارشناس نداریم. الان دولت به دنبال جوانان شایسته برای مدیریتهای میانی است.
چرخهای هواپیما باز شده بود. به فرودگاه مهرآباد رسیده بودیم و هواپیما بالای سر مهرآباد میچرخید تا دستور فرود در باند بگیرد. گفت: آخرش غذایت را نخوردی. گفتم: اما به آنچه میخواستم رسیدم.
کمی بعد، درهای هواپیما باز شد. پیاده شدیم. او یک تاکسی گرفت و بدون هیچگونه تشریفات و مزیتی راهی خانهاش شد.